کد مطلب:304434 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:209

پرهیز از دزدی
وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ اِیجاباً لِلْعِفَّةِ؛ و برای تأكید بر عفّت، پرهیز از دزدی را [قرار داد].

هدفِ بازداشتن از سرقت و دزدی، به كار داشتن پاكدامنی و عفت است؛ چرا كه دزدی، از جمله گناهان بزرگی است كه از پیروی هوای نفس آدمی مایه می گیرد، و به تدریج به حدّ افراط و تباهكاری می رسد. یكی از اصول ثابت و تغییرناپذیر در منطق تشریع و سیاست قانون گذاری اسلام این اصل است كه: خداوند از نافرمانی هیچ گناهكاری خسارت نمی بیند، و از اطاعت هیچ فرمانبرداری سود نمی برد. شارع این شریعت حدود و احكام آن را به منظور دست یافتن به فایده ای وصول به هدف و منفعتی تشریع نكرده است. بر این اساس، هرگونه امر و نهی و تحلیل و تحریمی كه در این شریعت آمده است، بر محور جلب خیر و دفع شرّ توأم با رحمت و وِداد و سماحت و بزرگواری و نرمش و گذشت است. برای همین هرجا و هرگاه كه سودی در میان نباشد، امری نیز در كار نیست، و هرجا و هرگاه كه بیم ضرری احساس نشود، نهی یی نیز در كار نخواهد بود. به تعبیر دیگر تكالیف شرعی همگی برگشت به مصالح بندگان بی نیاز است؛ چرا كه اطاعتِ طاعت گزاران او را سودی نمی بخشد و معصیت نافرمانان زیانی به او نمی رساند و مصالح آخرت، جز با رعایت مصالح دنیا تأمین نمی شود:

خَلَقَ الْخَلْقَ حِینَ خَلَقَهُمْ غَنِیّاً عَنْ طاعَتِهِمْ، آمِناً مِنْ مَعْصِیَتِهِمْ، لِاَنَّهُ لاتَضُرُّهُ مَعْصِیَةُ مَنْ عَصاهُ وَ لاتَنْفَعُهُ طاعَةُ مَنْ اَطاعَهُ. [1] جهانیان را آفرید حالی كه بی نیاز بود از طاعتشان و از نافرمانی شان در امان. چه از نافرمانیِ آن كه او را عصیان كند بدو زیانی نرسد، و طاعت آن كس كه فرمانش را بَرَد بدو سودی ندهد.

عالمان اخلاق گویند: ریشه و اساس همه فضیلت ها، چهار وصف است؛ یك، حكمت كه دقت نظر و ژرف اندیشی، صفای ذهن و ذوق سلیم و سلیقه و تدبیر نیكوست. دو، شجاعت كه منشاء و زادگاهِ شهامت و عزّتِ نفس، آزادگی و صراحت و استقامت و حلم و بردباری و از خودگذشتگی و گذشت از روی قدرت است. سه، عدالت كه مایه دوری گزیدن از جور و بیداد و ستم و استبداد است. چهار، عفت كه تعادل نیروی شهوت بدوست؛ یعنی نیروی شهوت را در پرتوِ عقل، همواره در حد و مرز اعتدال نگه می دارد. آدمی با داشتنِ این خصلت های چهارگانه، كه ریشه و اساس همه فضیلت هاست، در همه جوانب حیات، وجودش از انحراف و افراط و تفریط در امان است. این كه فرمود: خداوند پرهیز از دزدی و دست درازی به اموال مردم را، برای تأكید و تشدید عفت قرار داده است؛ بدین معناست كه هدف و مقصود مهم در بازداشتن از پلشتی سرقت و غارت اموال دیگران، به كارداشتنِ نیروی عفاف و پاكدامنی در وجود آدمی است. «عفاف، عبارت است از ملكه و فضیلت تهذیب قوّه شهویه، و اعتدال، حدِّ وسط داشتن حركتِ نفس بهیمی و مطاوعت نمودن آن مرقوّه و نفس عاقله را، و مخالفت ننمودن و اقتصار نمودن در حركت خود به آن قدری كه قوّه و نفس عاقله او را امر فرماید و نصیب آن قرار دهد. و این حالت مر او را حد وسط و صراط مستقیم او است كه ممدوح است و از خصایص و آثار عقل است؛ چون كه هریك از قوّه غضبیّه و شهویه، كه از خصایص نفس حیوانی می باشد. آلت و اسباب تدبیر نمودن عقل است در قالب انسانی و بدون آن دو، تدبیر عقل به انجام نمی رسد و جلب منافع و دفع مضار كه اسباب و موجبات او است، بدون آن دو قوّه او را ممكن نه. پس مطلق و اصل آن دو، ممدوح است و مذموم نیست بلكه آن چه مذموم است از آن دو، همان دو طرفِ افراط و تفریط آنها است؛ چون كه در حال افراط تعدی و تجاوز از حكم عقل می نمایند و در حال تقصیر و كوتاهی در امتثال و فرمان برداری امر آن می كنند. و طرف افراط شهوت، كه عبارت است از وَلوع و حرض داشتن نفس بر لذّات نفسانیه، از قبیل اكل و شرب و جماع و لباس و مسكن زیاده از مقدار واجب و حد كفایت، آن را شره گویند. و طرف تفریط آن، كه عبارت است از سكون و حركت ننمودن نفس در طلب كردن لذات ضروریه و كفائیه، كه عبارت است از قدری كه شرع و عقل در آن رخصت داده، بلكه امر به آن فرموده اند، آن را خمود گویند. و چون كه فساد شده و طرف افراط بیشتر است، از این سبب اجتناب نمودن از او واجب تر است، لهذا آیات و احادیث در مدح و فضیلت حد وسط، كه معنای عفت است، و در مذمت طرف افراط كه معنای شره است، بیشتر وارد شده است و در مذمت خمود، كه طرف تفریط است به قدر مذمت طرف افراط وارد نشده است. بلكه به جهت مذكوره و احتیاط نمودن در دوری از شره مدح خمود ایضاً نموده است. و از جمله احادیثی كه در مدح عفت و خمود و مذمت شره وارد شده است این است كه فرمودند: «ما عُبِدَ اللَّهُ بِشَی ء اَفَضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطنٍ و فَرْجٍ» [2] ، یعنی بندگی نموده نشده است، خداوند به عبادتی كه بهتر باشد از عفت شكم و فرج و فرمودند كه: «اَفْضَلُ الْعِبادَةِ الْعِفافُ» [3] یعنی بهترین عبادت ها عفاف است. [4] .


[1] نهج البلاغه، خطبه 193.

[2] أصول الكافي، ج 2، ص 79.

[3] أصول الكافي، ج 2، ص 79.

[4] تحفة الملوك، گفتارهاي درباره حكمت سياسي، ص 529.